Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مهر»
2024-05-03@15:45:27 GMT

روایت‌هایی از جنس ایثار/ معلمانی که عشق را سرمشق می‌کنند

تاریخ انتشار: ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۶۵۴۳۵۶

روایت‌هایی از جنس ایثار/ معلمانی که عشق را سرمشق می‌کنند

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها، اسرا درویشی؛ آ مثل آب، بابا نان داد؛ همه‌ی این کلمات یادآور روزهایی است که به مدرسه می‌رفتیم، پشت نیمکت می‌نشستیم و با شیطنت و ذوق بسیار به حرف‌های او گوش می‌دادیم؛ روزهایی که گاهاً به عشق او شور بیرون آمدن از کلاس را نداشتیم و گاهاً هم شوق رفتن به آن.

وقتی دفتر خاطراتم را مرور می‌کنم و دل نوشته معلمانم را می‌بینم که آن روزها برایم نوشتند و همگی از دل و جان آرزوی موفقیت کردند، ناخودآگاه اشک در چشمانم حلقه می‌زند، یادم می‌آید در دوران راهنمایی آن چنان معلمانم را دوست داشتم که روز آخر مدرسه همه را بغل کرده و کلی گریه کردم؛ اکنون که سنی ازم گذشته است، بیشتر قدر معلمان خود را می‌دانم و ای کاش می‌شد دوباره به آن دوران کودکی و نوجوانی بازگشت و بازهم در کلاس‌های شیرین درس نشست.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

۱۲ اردیبهشت ماه که می‌شود همه به سراغ معلمان می‌روند تا به نوعی از آنها قدردانی کنند اما در این میان برخی از آنها ناشناخته مانده‌اند، فراموش شده‌اند و شاید کمتر کسی می‌داند که در کدام نقطه از شهر چنین معلمانی هم هست که علاوه‌بر عشق و علاقه، جسم و جان خود را هم برای آموزش فدا می‌کنند.

جنس آنها اندکی با بقیه معلمان فرق دارد، آنها علاوبر معلمی مادری هم می‌کنند، آنها عاشق دانش‌آموزان خود هستند و با تمامی کم و کاستی‌ها آنها را پذیرفته‌اند و با دل و جان دوستشان دارند.

تاکنون به این مدرسه نرفته بودم و حتی آدرس آن را هم نمی‌شناختم و فقط می‌دانستم که اطراف شهرداری منطقه شش هستند، وقتی به محله می‌رسم آنجا را پیدا نمی‌کنم، سراغ آن را از اهالی این منطقه می‌گیرم آنها هم نمی‌شناسند؛ مدرسه پویش را می‌شناسید؟ کجاست؟

-نه خانم حتی اسمش را هم نشنیده‌ایم.

می‌دانید این دور و برها مدرسه اوتیسم کجاست؟

-مگر اوتیسم هم مدرسه دارد؟!

بلاخره با کلی زحمت پیدا می‌کنم، داخل حیاط مدرسه که می‌شوم سوت و کور است، نه صدای معلمی، نه خنده کودکان؛ تعجب می‌کنم نکند، مدرسه تعطیل است؟!

داخل سالن مدرسه می‌روم و خانم معاون به استقبالم می‌آید، نه، انگار کلاس‌های درس تعطیل نیست.

هیچ تصوری از کودکان اوتیسم ندارم و صرفاً از رفتارهای آنها مواردی را شنیده بودم، با هماهنگی خانم مدیر به یکی از کلاس‌های درس می‌روم.

امیرمحمد، فرهان و ارسلان دانش‌آموزان این کلاس هستند که در پایه چهارم دبستان تحصیل می‌کنند.

خانم معلم با عشق و علاقه دستان فرهان را می‌گیرد و کلمه به کلمه هجی کرده و به او نوشتن می‌آموزد اما فرهان وقتی من و عکاس‌مان را می‌بیند غریبی کرده و گریه می‌کند. خانم معلمش او را آرام می‌کند؛ خانم آقابالازاده می‌گوید عضلات دست فرهان ضعیف است و باید دستان او را بگیرم تا بتواند بنویسد.

قرآن، علوم دینی، فارسی، اجتماعی لیست دروس‌شان است، کاردستی‌های رنگارنگی را روی دیوار چسبانده‌اند، با دیدن آنها یاد دوران دانش‌آموزی خودم می‌افتم، بوی گچ، نیمکت‌های چوبی چه حسی داشت، یادش بخیر!

کار با کودکان استثنایی عشق می‌خواهد

به کلاس دیگر می‌روم، این کلاس جور دیگری است، دانش‌آموز این کلاس بی‌قراری می‌کند، پا را بر زمین می‌کوبد اما معلم دستانش را گرفته و با حوصله و بدون هیچ رفتار تندی به او می‌گوید بنویس عزیز دلم؛ انگار زبان او را فقط خانم معلمش می‌داند، ما را هم که می‌بیند جیغ کشیده و داد می‌زند، خانم زعفرانی بغلش می‌کند، آرام باش پسرم، آرام باش؛ نوازشش کرده و کم‌کم آرام می‌شود.

خانم زعفرانی دستان او را گرفته و می‌گوید حالا بیا درس‌مان را بخوانیم؛ ب مثل با، با، آفرین تو هم بگو.

کسری هم با زبان شیرین خود تکرار می‌کند و با هر درست گفتنش دستانش را گرفته و می‌گوید آفرین الان خودت رو تشویق کن.

بعد از کسری، شاگرد بعدی این کلاس حدیث خانم است؛ او بی‌قراری می‌کند و به سختی خانم زعفرانی او را روی صندل می‌نشاند.

دستان حدیث پر از زخم است وقتی آن را می‌بینم تعجب می‌کنم که چه اتفاقی افتاده، خانم معلم می‌گوید او دستانش را زخمی می‌کند و دست خودش نیست، با دیدن دستان او دل هر آدمی خون می‌شود اما خودم را به زور کنترل می‌کنم.

دختر خانم زعفرانی هم به اوتیسم مبتلا است و در همین مدرسه است، اما می‌گویند او آموزش پذیر نیست؛ مریم گوشه‌ای نشسته و در فکر و خیال خود فرو رفته است و با کسی کاری ندارد.

اکرم زعفرانی ۲۸ سال است که با کودکان استثنایی کار می‌کند و به نوعی کار کشته این عرصه است.

او می‌گوید: اول کارم به مدرسه شهید فهمیده خسروشهر رفتم، شش ماه آنجا بودم و سپس به منطقه تسوج مرا فرستادند که ۱۴ دانش‌آموز داشتم و به سختی به آنها آموزش می‌دادم، کار با کودکان اوتیسم بسیار سخت است ارتباط ندارند خنده و گریه آنها خاص است، برخی گوشه‌گیر هستند، مشکلات حسی دارند و باید به طور خاصی رفتار کرد.

زعفرانی در رابطه با آموزش به این کودکان ادامه می‌دهد: کودکان اوتیسم باید روزانه هشت ساعت آموزش مداوم داشته باشند، ما تک به تک به کودکان اوتیسمی آموزش می‌دهیم، آنها باید لمس کنند، مجسم کنند، ببینند و حس کنند تا یاد بگیرند.

او می‌افزاید: برخی هیچ شناختی از کودکان اوتیسمی ندارند و از آنها می‌ترسند، اما آگاهی باید افزایش یابد و رفتار آنها را بیاموزیم و درک‌شان کنیم.

مدرسه کوثر تسوج که بودم، یکی از دانش‌آموزانم فلج بود و به علت تعداد بسیار دانش‌آموزان همه را باید کنترل می‌کردم، او زمین خورد و دهانش زخمی شد و کل طایفه او آمده بودند تا از من شکایت کنند، اما مدیر گفته بود که می‌دانید در این مدت چه کسی فرزند شما را در مدرسه تر و خشک می‌کند؟ آیا این وظیفه معلم است؟ آنها هم آن را شنیده و منصرف شده بودند؛ این خاطره را تعریف کرده و اشک در چشمانش جمع می‌شود.

به او می‌گویم خاطره خوبی هم دارید؟ می‌گوید: زمانی که به کارورزی می‌رفتم دانش‌آموز فلج اطفالی داشتم که شیرین زبان بود و روزی بعد از سال‌ها مشهد رفته بودم دیدم از پشت من را کسی صدا میزند او مرا بغل کرده و گریه کرد یا دو ماه قبل مردی تماس گرفت و گفت رضام، ۲۵ سال قبل در مدرسه کوثر دانش‌آموز من بود و من را به عروسی خود دعوت می‌کرد.

وقتی صحبت از مریم به میان می‌آید انگار غم بزرگی چهره‌اش را فرا می‌گیرد؛ بعد از چندین سال صاحب فرزند شدم و وقتی فهمیدم اوتیسم دارد، افسردگی گرفتم و جا خوردم، این‌ها دردو دل مادری است که کودک اوتیسمی دارد، «در خانه هم با کودک خود درگیر هستم، زندگی با آنها سخت است و کل عمر خود را باید به پایش بگذاری، کودک من آموزش پذیر نبود و تربیت پذیر بود، پسرم اوایل بی‌قراری می‌کرد که چرا خواهرم حرف نمی‌زند اما اکنون راه آمده است».

او همچنین خاطرنشان می‌کند: روزی یکی از دانش‌آموزانم ناگهانی حمله کرد هرچه کردم آرام نشد زمین خوردم و من را گاز گرفت و همکاران ترسیده بودند، آنها ناگهانی حمله می‌کنند و باید روش آرام کردن‌شان را آموخت.

خانم زعفرانی توصیه می‌کند: معلمان با علاقه وارد این عرصه شوند، کار با کودکان استثنایی عشق می‌خواهد.

زنگ تفریح به صدا در می‌آید، وقتی دانش‌آموز بودیم منتظر بودیم زنگ بخورد تا با همکلاسی‌های خود باری کنیم، یادم می‌آید در زنگ‌های تفریح فوتبال بازی می‌کردیم، اما کودکان اوتیسمی چندان ارتباطی با یکدیگر ندارند، حیاط آنها وسط ساختمان است و با سقفی آن را پوشانده‌اند، اما زمین آن آسفالت است، این کودکان تعادل ندارند و اگر زمین بخورند، اتفاق بدی برای آنها می‌افتد وقتی دلیل آسفالت بودن آن را می‌پرسم می‌گویند چندان حمایتی از ما نمی‌شود، هیچ کس به یاد این کودکان نمی‌افتد.

گوشه‌ای از حیاط استخر توپ دارند تعدادی از آنها در آنجا بازی می‌کنند اما برخی در خود فرو رفته‌اند تنهایی قدم می‌زنند؛ اینجا خبری از صدای خنده و شور و شوق دانش‌آموزان نیست.

مدیر و معاون در سمتی از حیاط ایستاده و مراقب آنها هستند تا مبادا اتفاقی بیافتد.

ماهان پسری دوست داشتنی، خوشتیپ و مو فرفری که با مادر خود آمده است، او برای معلمان خود دسته گلی خریده و تک به تک معلمان را بغل کرده و دسته گل را می‌دهد؛ محبت آنها هم با بقیه فرق دارد، آنها عاشقانه و بی هیچ چشمداشتی عشق می‌ورزند.

بلاخره زنگ تفریح تمام شده و بچه‌ها به کلاس می‌روند، اینبار میهمان کلاس خانم دژبان هستم.

علی، متین و کمیل دانش‌آموزان باهوش این کلاس هستند.

میم مثل معلم

علی شاگرد زرنگ کلاس است و هر چیزی را که خانم معلم می‌پرسد بلد است، او آرامِ آرام است اما برعکس، متین بیش فعال است و خانم معلش به سختی حواس او را جمع می‌کند تا یکان، دهگان را آموزش دهد و الفبا را یادآوری کند.

وقتی به پای تخته می‌رود به او می‌گویم چه قدر خانم معلم را دوست داری؟ با دستانش نشان می‌دهد که او را بسیار دوست دارد و با سواد کمش می‌نویسد معلم.

کلاسی که صدای خنده کودکان در آن قطع نمی‌شود

کلاس بعدی، کلاس خانم عزیزان است، معلمی جوان، پر انرژی و به قول امروزی‌ها پایه!

امیررضا دانش‌آموزی باهوش که شعرهای بسیاری را از اول تا آخر حفظ است و برایمان با صدای زیبایش می‌خواند.

و البته برایتان بگویم، از پسری تپل، خوش چهره و نازنین؛ آقا آیدین که لبخند از صورتش کنده نمی‌شود و به دوربین هم بسیار علاقمند است، عکاسمان عکسش را که می‌گیرد، اصرار می‌کند که باید عکسش را ببیند و با دیدن آن کلی ذوق می‌کند.

دفتر مرا گرفته و می‌گوید میخوای برات امضا کنم؟

با همان سواد کودکانه‌اش امضا کرده و می‌نویسد، آیدین.

وقتی درسش را درست جواب می‌دهد دستانش را بالا برده و می‌گوید، ایولا.

این کلاس با تمامی کلاس‌های دیگر فرق دارد، شوق و شور دانش‌آموزان و انرژی بالای خانم معلم هرکسی را به سمت خود جذب می‌کند، با خود می‌گویم ای کاش من هم دانش‌آموز این کلاس بودم.

مهری عزیزان متولد سال ۱۳۷۰ است که به سبب علاقه خود به سمت آموزش استثنایی آمده است چراکه ارتباط خوبی با کودکان می‌گیرد.

او می‌گوید: در ابتدا در شهرستان مهربان بودم و تنها یک مدرسه استثنایی در این شهرستان بود، سه سال ماندم و به تبریز آمدم، فردی واقع‌گرا هستم و احساساتی برخورد نمی‌کنم و اولین باری که وارد کلاس شدم و آنها را دیدم، پذیرفتم و طبیعی رفتار می‌کردم.

او ادامه می‌دهد: کودکان عادی در یکبار مطلب را می‌فهمند اما اینجا ارتباط سخت‌تر است و آموزش سخت است اما وقتی برای هدفی تلاش می‌کنی شیرین است.

عزیزان از روزهای تلخ و شیرین معلمی‌اش برایم تعریف می‌کند و می‌گوید: آرامش در کلاس‌های ما باید برقرار باشد اکثراً آموزش آنها انفرادی است، تمامی کودکان معصوم و فرشته خو هستند اما بعد یک سنی بچه‌های عادی دروغ و خصیصه بد شکل می‌گیرد که در استثنایی اینگونه نیست آنها صاف و ساده هستند،

آموزش به آنها کلاً شیرین است حتی تلخی‌ها هم شیرین است اینکه اولیا اصرار دارند فرزندشان کلاسم باشد و کودکی از کلاسم علاقه‌ای به رفتن ندارد خیلی شیرین است.

روز اول می‌خواستم استعفا دهم

بعد از خانم عزیزان به سراغ خانم مدیر می‌روم تا مشکلات این مدرسه را هم از او جویا شوم.

سحر احمدی از سال ۱۳۸۸ که مدرسه اوتیسم در تبریز تأسیس شده، به آنجا رفته است و بعدها مدرسه اوتیسم را به اینجا منتقل می‌کنند و اکنون از آمادگی مقدماتی تا پایه ششم در این مدرسه آموزش داده می‌شود.

او می‌گوید: در تبریز و حومه تنها یک مدرسه اوتیسم ابتدایی وجود دارد و بسیاری از خانواده‌ها از راه‌های دور آمده و می‌روند، کار والدین بسیار سخت است، اکنون سال‌ها از تأسیس مدرسه اوتیسم گذشته اما هنوز جا نیافتاده است، آن زمان که ما درس می‌خواندیم می‌گفتند تعداد کودکان اوتیسم کم است و این فصل را حذف کردیم.

سراغ شیرین‌ترین و تلخ‌ترین خاطره‌هایش را می‌گیرم، او ادامه می‌دهد: اوایل کارم به مدرسه گلستان رفتم و چهار کودک اوتیسمی دادند که علاوبر اوتیسم بیماری‌های روانی و رفتاری دیگری هم داشتند، یکی از آنها هیکل بزرگی داشت و اگر کمی بد برخورد می‌کردم حمله می‌کرد همان روز اول گفتم استعفا می‌دهم، هر معلمی را به مدرسه اوتیسم می‌دادند نمی‌ماندند و می‌رفتند اما چاره‌ای نداشتم و ماندم، بعد به مدرسه دیگری منتقل شدم.

احمدی خاطرنشان می‌کند: گذشت و اکنون با آنها خو گرفته‌ام چراکه آنها را می‌شناسم و به مدرسه دیگری نمی‌روم، دانش‌آموزی داشتم که پایه چهارم بود و او را به من دادند ولی او را به حدی رساندم که همه چیز را بلد بود و این شیرین‌ترین خاطره من بود.

او دل پر دردی دارد و می‌گوید: معلمان ما باید متخصص باشند و خود در این عرصه تحصیل کنند، اکثر دانش‌آموزان به کار درمان نیاز دارند، وقتی گفتار آنها محدود است به گفتار درمان نیاز دارند اما در مدارس آنها را نداریم و گفتار درمان دانشجو ترم شش می‌فرستند که اولیا اعتماد نمی‌کنند، تجهیزات و امکانات مدرسه ما کم است البته تمام سعی‌مان را می‌کنیم تا فراهم شود ولی به حمایت بیشتری نیازمندیم.

زنگ تفریح می‌خورد و بازدید چند ساعته من از مدرسه پویش همین جا با خاطره‌ای از خنده‌ها و شیطنت بچه‌ها و دلسوزی، عشق و محبت معلمان آن به اتمام می‌رسد،

جنس این معلمان با دیگر معلم‌ها فرق می‌کند، آنها منبعی از صبر، عشق و محبت هستند؛ امروز، روز گرامیداشت همین معلّمان است، روزتان مبارک، معلّمان عاشق!

کد خبر 5768993

منبع: مهر

کلیدواژه: معلم روز معلم معلمان تبریز بوشهر سفر رئیس جمهور به خوزستان سفر استانی کرمانشاه گلستان اردبیل خطبه های نماز جمعه عباسعلی سلیمانی ایلام کارگران همدان سیدابراهیم رئیسی تبریز روز معلم کودکان اوتیسم مدرسه اوتیسم دانش آموزان او می گوید خانم معلم دانش آموز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۶۵۴۳۵۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

دستان هنرآفرین دانش‌آموزی

 اینجا اتاق یک مؤسسه هنری یا فروشگاه تولیدات هنرهای تجسمی نیست. اینجا کلاسی است در یک مدرسه متوسطه دوره اول؛ کلاسی که به همت معلم دوراندیش و دانش‌آموزان هنردوستش تبدیل به یک کارگاه تولید هنرهای سنتی شده است. حالا پسران مدرسه امام‌رضا(ع) در خیابان خواجه‌ربیع به کمک محسن پاک‌منش که معلمی هنردوست و هنرآموز است، عبارت «از هر انگشتش یک هنر می‌ریزد» را معنی کرده‌اند.

یک مدرسه معمولی با کادر غیرمعمولی

از زیر تابلو اسم مدرسه که نام امام رضا(ع) بر آن نقش بسته، وارد حیاط شده و بعد به سمت کارگاه بچه‌ها می‌رویم. در مسیر همه چیز معمولی است؛ انگار اینجا هم یک مدرسه متوسطه مثل سایر مدرسه‌هاست. اما وارد کارگاه که می‌شویم، تازه ماجرا شروع می‌شود و متوجه می‌شویم با یک مدرسه با کادر غیرمعمولی طرف هستیم. کادری که به رسالت مدارس امام رضا(ع) توجه کرده و پرورش را مقدم بر آموزش قرار داده‌اند تا بچه‌ها زیر سایه امام رضا(ع) شاد، باانگیزه و توانمند بار بیایند و به سمت خودکفایی قدم بردارند. این را می‌توان از نگاه‌های روشن بچه‌ها به صورت معلمشان فهمید که به مهر در کنار او می‌ایستند و با اشتیاق تمام به دستانش نگاه می‌کنند تا بیاموزند. معلمی که بناست آنچه در سال‌ها آموخته را حالا با همه وجود در اختیار دانش‌آموزانش قرار دهد.

دانش‌آموزان خوشبختی که هنرها می‌آموزند

آقامعلم، کلاس هنر را از آنچه در ذهن ما می‌گذرد، فراتر برده است. در این مدرسه وقتی زنگ هنر می‌خورد، دانش‌آموزان فقط دنبال قلم خوشنویسی و جعبه مدادرنگی نیستند، از کیسه گچ گرفته تا تکه‌های چرم به دست می‌گیرند و راهی کارگاه می‌شوند. آن‌ها در زنگ هنر آزادند! آزاد برای اینکه یک اثر هنری خلق کنند. این اثر هنری می‌تواند یک صفحه نقاشی باشد یا یک کیف چرمی دست‌دوز، شاید هم یک ظرف سفالی.

محسن پاک‌منش دو روز در هفته در این مدرسه حاضر است. او معلم هنر است و هرچه از نوجوانی تاکنون در حوزه تولیدات صنایع دستی یاد گرفته، ریخته روی میز کار. به دانش‌آموزی چرم‌دوزی می‌آموزد و به دانش‌آموز دیگری طراحی گرافیک. دانش‌آموزان مدرسه امام رضا(ع) خواجه‌ربیع خیلی خوشبخت‌اند که در این سن، آموزش‌های عملی دانشگاه را با معلم هنردوست خود می‌آموزند.

اولویت برایم تدریس است

آقای پاک‌منش از 18سالگی انواع و اقسام هنرها را آموزش دیده و حالا هر چه در این 30سال آموخته را در کلاس هنر با دانش‌آموزانش به اشتراک می‌گذارد. دیپلم هنرهای سنتی دارد، فوق‌دیپلم نقاشی گرفته و در ادامه از طریق دانشگاه فرهیختگان وارد دنیای جذاب معلمی شده و لیسانس هنرهای تجسمی را زیربغل زده است. او همه دوره تحصیل را به هنر گذرانده و همین موضوع، عرق به هنر را در وجودش پرورانده است. همان چیزی که دوست دارد در صورت بروز استعداد در دانش‌آموزانش هم پرورش یابد.

عشق به هنرهای سنتی اصیل ایرانی سبب شده محسن پاک‌منش از دوران فراغت نوجوانی و جوانی، حداکثر بهره‌ را ببرد و در گذر زمان، آموزش طراحی فرش، بافت فرش، دوخت سنتی، سفال‌گری، آینه‌کاری، کاشی هفت‌رنگی و تذهیب را سپری کند. آموزش‌هایی که حالا به کار او می‌آید و علاوه بر اینکه در این حوزه فعالیت دارد، آن‌ها را به دانش‌آموزانش می‌آموزد.

آقای معلم بیش از 21سال سابقه تدریس دارد، حالا هفت سالی می‌شود گذرش به خواجه‌ربیع افتاده و وقت کلاس هنر را با بچه‌های این محدوده از شهر می‌گذراند. او علاوه بر سال‌های تدریس، در حوزه‌های فرهنگی و هنری، امور مدیریتی و مربی‌گری را نیز عهده‌دار بوده است اما اولویت برایش تدریس است، چرا که این فضا، روح هنری او را نوازش می‌کند.

مهارت‌آموزی در کنار تعلیم و تربیت

آقامعلم در نوع خودش، آموزگاری نمونه است که سعی کرده مهارت‌آموزی را در کنار تعلیم و تربیت در بچه‌ها پرورش دهد. او خاطره‌ای از نختین روزهای تغییر فاز کلاس‌های هنر در مدرسه امام رضا(ع) دارد. آقامحسن تعریف می‌کند: روز اولی که وارد کلاس هنر این مدرسه شدم، یک سفره یک‌بارمصرف کنار کلاس پهن و روی آن شروع کردیم به سفال‌گری. کلاس که تمام شد، دیدیم اصلاً وضع نظافت جالب نیست. این شرایط ادامه‌دار بود و به این نتیجه رسیدیم نمی‌توان این گونه با دانش‌آموزان هنر کار کنیم. از مدیریت درخواست کردیم و به ما دو میز در کتابخانه دادند. دوباره پیگیری کردیم و حالا ما یک کارگاه در مدرسه داریم که محل هنرنمایی تک‌تک این دانش‌‎آموزان است.

«هنر، تجربه و مهارت» این عنوان تابلویی است که بر سردر کارگاه مدرسه امام رضا(ع) حک شده است. کارگاهی که دانش‌آموزان زنگ هنر خود را در آن سپری می‌کنند. آن‌ها در دوره نونهالی هنر را در اینجا می‌آموزند، با خطا و آزمون آن را تجربه می‌کنند و در نهایت در حوزه‌ای که به آن علاقه دارند مهارت کسب کرده و در ادامه اتفاقات بهتر را تجربه می‌کنند.

 «پدر مرحومم پیگیر بودند چیزی را یاد بگیرم که دوست دارم، به همین خاطر در کانون فرهنگی‌تربیتی کودک و نوجوان شهرمان در قوچان از کلاس هنر می‌آمدم، می‌رفتم کلاس خط، از آن کلاس به کلاس دیگر و این موضوع برای من لذت‌بخش بود. من از این لذت می‌بردم که می‌آموزم و تجربه می‌کنم»؛ این جملاتی است که محسن پاک‌منش در وصف‌ دغدغه‌های امروزش بیان می‌کند و ادامه می‌دهد: چون آن زمان، مرور هنرها و تجربه‌های مختلف برایم شیرین بود و زمینه‌ساز درآمد و موفقیت این روزهایم شد، این برایم یک اصل شد که دانش‌آموزان من هم این تجربه را کسب کنند.

کسب درآمد با هنرهایی که آقامعلم آموخت

کلاس «هنر، تجربه و مهارت» مدرسه امام رضا(ع) فقط خاص زنگ هنر نیست، درِ این کلاس دو روز در هفته به روی دانش‌آموزان باز است. فرقی نمی‌کند در ساعت کلاسی به اینجا سر بزنیم یا زنگ تفریح؛ بچه‌ها در هر فرصتی که بدست می‌آورند، لباس کار می‌پوشند، خود را به کارگاه می‌رسانند و لابه‌لای میزهای کار وول می‌خورند و اثر تولید می‌کنند. از کیف دستی چرمی گرفته تا جاسوئیچی. از آینه رنگ‌کاری شده گرفته تا مجسمه. ظرف‌های سنگی و سفالی و نقاشی و خطاطی هم دیگر تولیدات آن‌هاست که در قفسه نمایشگاهی کارگاهشان می‌توان دید.

دست‌ها داخل مواد و رنگ، صورت‌هایی که حین کار با ابزار سیاه شده و لباس‌های گلی؛ این تصویری است که در چهره دانش‌آموزان داخل کارگاه نمایان می‌شود. بچه‌ها وقتی وارد این کلاس می‌شوند، می‌دانند شاید لباس‌های مرتب و اتوکشیده‌شان کثیف شود، با وجود این با ذوق بسیار می‌آیند و آخر هم باید به زور از کارگاه به سمت کلاس بعدی هدایتشان کرد. به قول آقای پاک‌منش اینجا همه آزادند و کسی نباید نگران نمره باشد، آن‌ها باید استعداد خود را بشناسند و آن را در این کارگاه پرورش دهند. همان اتفاقی که نفرات قبلی رقم زده‌اند، دانش‌آموزان سال‌های گذشته این مدرسه الان و در دوران دانشجویی روی هنرهایی که در متوسطه فراگرفته‌اند، متمرکزند و از آن کسب درآمد می‌کنند.

سودهای 100 درصد از هنر دست دانش‌آموزی

محمد، ساعتی را ساخته که برایش 4هزار تومان تمام شده و الان تا یک میلیون تومان مشتری دارد. سعید هم سه ظرف رزین خود را با قیمت 100هزار تومان ساخته و به زودی به قیمت 300هزار تومان به دوستان و آشنایان خواهد فروخت. مجبتی هم کارهای چرمی دوخته که به گفته خودش سود 500هزارتومانی به او خواهد رساند. این وضعیت بسیاری از دانش‌آموزان این مدرسه است که به کمک محسن پاک‌منش هنرهای سنتی آموخته‌اند و حالا از این طریق، بخشی از مخارج تحصیل خود را تأمین می‌کنند.

آن‌ها گروهی در ایتا درست کرده‌اند، هرکس محصولات خود را در این فضا به اشتراک می‌گذارد و بعد هم می‌فروشد و درآمدش را در جیبش می‌گذارد و همگی در کنار هم از این اتفاقات خوب لذت می‌برند. به گفته آقای پاک‌منش، برخی از بچه‌ها تجربه فروش تولیدات خود از طریق سایت دیوار را هم دارند که مایه امیدواری برای آینده آن‌هاست.

معلم هنرمند منطقه ما با تجربه کار این سال‌ها، به این نتیجه رسیده که با تکیه بر توان دانش‌آموزی و قشر جوان می‌توان در بسیاری از حوزه‌ها به خودکفایی رسید. او می‌گوید: می‌خواهم به تأکید رهبر معظم انقلاب بر مهارت‌آموزی دانش‌آموزان اشاره کنم؛ ایشان در سخنانی تأکید داشتند دانش‌آموز در کنار درس یک مهارت را کسب کند، الان دانش‌آموزان مدرسه ما بیش از یک مهارت دارند که اگر این اتفاق در همه مدارس رقم بخورد، می‌تواند نتایج مثبتی برای شهر و کشورمان به همراه داشته باشد.

زهرا زنگنه

دیگر خبرها

  • اینجا دست‎‌ها، دانش و ایثار را روایت می‌کند
  • اردبیل| پای کلاس درس معلمانی که عشق را تفسیر می‌کنند
  • مشق ایثار در مدارس‌ استثنایی/ گزارش تسنیم را ببینید + فیلم
  • خبرنگاری که معلم شد
  • روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان
  • کلاس این آقا معلم در مدرسه تشکیل نمی شود
  • معلمان خاطره‌انگیز در قاب تصویر
  • اینجا به تماشای ایثار بنشینید؛ معلمانی که پیامبر زمان خود شده‌اند
  • معلمی که کلاس درس را به مسجد بُرد
  • دستان هنرآفرین دانش‌آموزی